جدول جو
جدول جو

معنی خاک نهاد - جستجوی لغت در جدول جو

خاک نهاد
(نِ / نَ)
کنایه از آدمی خلیق و متواضع:
هر خاک نهادی که خموش است در این بزم
چون کوزۀ سربسته پر از بادۀ ناب است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خاک نهاد
افتاده، خاکی، متواضع، خاشع، درویش، خاکسار، فروتن
متضاد: مغرور، متکبر، پرفیس وافاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاک نژاد
تصویر پاک نژاد
پاک گوهر، پاک زاد، نجیب، اصیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک زاد
تصویر خاک زاد
زاده شده از خاک، برای مثال نشاید بنی آدم خاک زاد / که در سر کند کبر و تندیّ و باد (سعدی - ۱۷۳)، کنایه از لقبی که گوینده برای اظهار فروتنی و تواضع به خود می دهد، خاکسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک نهاد
تصویر پاک نهاد
کسی که سرشت و طینت پاک و نیکو دارد، پاک طینت، نیک سرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکی نهاد
تصویر خاکی نهاد
خاکسار، برای مثال چو پاکان شیراز، خاکی نهاد / ندیدم که رحمت بر این خاک باد (سعدی۱ - ۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش نهاد
تصویر خوش نهاد
نیک نهاد، نیکونهاد، نیکوسرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک نهاد
تصویر نیک نهاد
نیکوسرشت، خوش طینت
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ رَ نِ / نَ)
خرم وضع. خرم اساس:
بدان شهر بی چیز خرم نهاد
یکی مرد بد نام او هفتواد.
فردوسی.
، صاحب روح شاد. دارای سرور قلبی. خوشدل
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ / دَ)
نگارنده بر خاک، ترسیم کننده بر خاک. مصور خاک. رقم بر خاک زننده:
من شناسم که چرخ خاک نگار
چون سخنهای تو نگار نداشت.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(کِ مُ)
کنایه از خاک زیارتگاه است که کام دل حاصل شود. (آنندراج) :
خط رویش چراغ دیدۀ شب زنده داران شد
غبار خط او خاک مراد خاکساران شد.
صائب (از آنندراج).
دیدم غبار خط تو حوری نژاد را
صد شکر یافتم پی خاک مراد را.
؟ (از آنندراج).
نیست در روی زمین جز آستان دولتش
هست اگر خاک مرادی در بساط روزگار.
(در مدح شاه عباس از آنندراج).
جز آستان خرابات نیست خاک مراد
خوشا کسی که از این آستان برون نرود.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پاک فطرتی. پاکدرونی. پاک طینیت. پاک سرشتی
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
خشک اصل. درخت نهالی که خشک است. نهال خشک. کنایه از بی ثمر و بی فایده و غیر مفید است:
چون قوم نوح خشک نهالان بی برند
باد از تنور پیرزنی فتح بابشان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نِ / نَ)
خوش سیرت. خوش باطن. خوش طینت
لغت نامه دهخدا
(نِ)
پاک گوهر. پاک گهر. اصیل. پاکزاد. نجیب. ممحوض النسب. خالص نسب:
پادشاهی گذشت پاک نژاد
پادشاهی نشست فرخ زاد
گر برفت آن ملک بما بگذاشت
پادشاهی کریم و پاک نژاد.
فرخی.
پاکیزه دین و پاک نژاد و بزرگ عفو
نیکودل و ستوده خصال و نکوشیم.
فرخی.
خواجۀ سید ستوده هنر
خواجۀ پاک طبع پاک نژاد.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ نِ / نَ)
فرشته سرشت. پارسا و بی مکر و بی حیله. (از ناظم الاطباء). که سرشت و خصلت فرشتگان دارد. نیک نهاد. پاک سرشت:
ملک نهاد و ملک همت و ملک طلعت
چنو کجاست یکی ازهمه ملوک بیار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
خوش فطرت. دارای فطرت نیک. (یادداشت مؤلف). نیک ضمیر. نیک سرشت. خوش طینت
لغت نامه دهخدا
خاک نژاد، (آنندراج) :
ببین کاتشین کرمک خاکزاد
جواب از سر روشنائی چه داد،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وَ گَ تَ)
جفا کردن. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) :
عارض او در نکوئی خار بر گل می نهد
قامت او در شمائل تاب عرعر می دهد.
مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج).
، نافرمانی کردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ / نَ)
پست طبیعت. آنکه نهاد پست دارد. دون صفت. دون طبیعت:
خاقانی اگر نه خس نهادی خوش باش
گام از سر کام در نهادی خوش باش
هر چند بناخوشی فتادی خوش باش
پندار در این دور نزادی خوش باش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پاک فطرت. پاکدرون. پاک طینت. پاک سرشت:
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد
بهتر آنست که با مردم بد ننشینی.
حافظ.
اشک آلودۀ ما گرچه روانست ولی
به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 15 هزارگزی خاور الیگودرز کنار راه مالرو چالسپار به دره سفید، ناحیه ای است کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و 181 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان لری و فارسی است، آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است و راه آنجا اتومبیل رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ نِ / نَ)
تندمزاج. بدخو. خشک مزاج. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
خلیق. افتاده. متواضع. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 360). فروتن:
چو مردان شیراز خاکی نهاد
ندیدم که رحمت بر آن خاک باد.
سعدی.
، خاک زاد. (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوب نهاد
تصویر خوب نهاد
خوب سرشت پاک طینت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خار نهادن
تصویر خار نهادن
جفا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک نژاد
تصویر پاک نژاد
پاک گوهر پاک گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک نهادی
تصویر پاک نهادی
پاکدرونی پاک سرشتی پاک فطرتی پاک طینتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک نهاد
تصویر پاک نهاد
پاک درون پاک سرشت پاک فطرت پاک طینت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک نهاد
تصویر نیک نهاد
خوش طینت نیک سرشت نیکو نهاد خوش فطرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاد نهاد
تصویر پاد نهاد
آنتی تز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیک نهاد
تصویر نیک نهاد
نجیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاک نهاد
تصویر پاک نهاد
نجیب
فرهنگ واژه فارسی سره
اصیل، پاک گوهر، پاک نژاد، پاک نسب، حلالزاده، شریف، نجیب، نژاده
متضاد: حرامزاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش فطرت، نیک سرشت، نیک سیرت، نیکوسرشت، نیکونهاد
متضاد: بدنهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد